جدول جو
جدول جو

معنی مشک فروش - جستجوی لغت در جدول جو

مشک فروش(خوَشْ / خُشْ خوا / خا)
آنکه مشک میفروشد. (ناظم الاطباء). فروشندۀ مشک. که شغلش مشک فروشی و مشک فشانی و عطرآگین ساختن است:
نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده ست
سیمش در گردن است، مشکش در آستین.
منوچهری.
وآن نسترن چو مشکفروش معاینه ست
در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر.
منوچهری.
- مشک فروش از قفا، مشک فشان از قفا. (انجمن آرا پیرایش اول). رجوع به ترکیب ’مشک فشان از فقاع’ شود.
، کنایه از خوش خلق و مهربان و خوشخو. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد و ترکیب ’مشک فشان از فقاع’ شود
لغت نامه دهخدا
مشک فروش
کسی که شغلش فروختن مشک است، خوش خلق مهربان خوشخو
تصویری از مشک فروش
تصویر مشک فروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از می فروش
تصویر می فروش
باده فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
(خوا/ خا گُ)
مرکب فروشنده. آنکه دودۀ مرکب فروشد. که حرفۀ او فروختن دودۀ مرکب است
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
مال فروشنده. آنکه مال و متاع فروشد، کسی که چارپایان را فروشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مال شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
می فروشنده. شرابی. نبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سبّاء. (منتهی الارب) :
می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من
پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب.
ناصرخسرو.
مصحفی در بر حمایل داشتم
می فروشی از دکان بیرون فتاد.
خاقانی.
چو می در سفالینۀ می فروش
ز ریحان و ریحانی آمد به جوش.
نظامی.
ساقی اگر باده ازین خم دهد
خرقۀ صوفی ببرد می فروش.
سعدی.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت دراین عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
قراری کرده ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم.
حافظ.
- امثال:
غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند
می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند.
؟ (از امثال وحکم دهخدا).
، می گون. سرخ:
مهش مشکسای و شکر می فروش
دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ فُ)
معروف است. (برهان) (آنندراج). جمع واژۀ مشک فروش، یعنی فروشندۀ مشک. (حاشیۀ برهان چ معین). جمع واژۀ مشک فروش. (ناظم الاطباء). فروشندگان مشک:
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه به گوشان اوست.
نظامی (گنجینۀ گنجوی چ وحید چ 2 ص 354).
و رجوع به مادۀ قبل شود.
، کنایه از خوش خویان است. (انجمن آرا) (مجموعۀمترادفات ص 151). کنایه از مردم خلیق و مهربان و خوشخوی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ / تِ بَ)
تاجر و فروشندۀ شکر. (ناظم الاطباء). آنکه شکر فروشد. که به فروش شکر پردازد:
پیرایه گر پرندپوشان
سرمایه ده شکرفروشان.
نظامی.
اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار
شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند.
سعدی.
شکّرفروش مصری دیگر شکر نیارد.
سعدی.
شکّرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان.
سعدی.
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را.
حافظ.
، معشوق. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ملاّح. (منتهی الارب). فروشندۀ نمک
لغت نامه دهخدا
(خِ فُ)
آنکه خشت فروشد. لبان
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کسی که خیک می فروشد. زقّاق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مرغ فروشنده. فروشندۀ مرغ. کسی که شغل و حرفۀ او فروش مرغ باشد. طیوری ّ. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(خَ خوا / خا رَ / رِ)
فروشندۀ مبل. مبل فروشنده. آن که میز و صندلی و مبل فروشد. و رجوع به مبل شود
لغت نامه دهخدا
آنکه می فروشد باده فروش: هرگز بیمن عاطفت پیر می فروش ساغرتهی نشد زمی صاف روشنم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ فروش
تصویر مرغ فروش
کسی که شغلش فروش مرغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبل فروش
تصویر مبل فروش
مانه فروش کتفروش آنکه مبل فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال فروش
تصویر مال فروش
آنکه مال و متاع فروشد، کسی که چارپایان را فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر فروش
تصویر شکر فروش
فروشنده شکر تاجر شکر، معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک فروشی
تصویر مشک فروشی
شغل و عمل مشک فروش فروش مشک، خوش خلقی مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
خراباتی، خمار، شراب فروش، میخانه دار، میخانه چی
فرهنگ واژه مترادف متضاد